اگر فاصله طلوع تا غروب یک روز است و اگر فاصله زندگی تا مرگ یک عمر است. بگو ای مهربان فاصله طلوع تا طلوع چقدر؟
(به خویش و همه عزیزان یادآوری مینمایم)
اگر فاصله طلوع تا غروب یک روز است و اگر فاصله زندگی تا مرگ یک عمر است. بگو ای مهربان فاصله طلوع تا طلوع چقدر؟
آنها که در هنگام سختی و یا در فصل خوشیها از هدفهایشان چشم میپوشند میتوانند دروغهای خود را بشناسند و مقدار خلوص و صداقت خود را اندازه بگیرند. *
کسانی که در کنار شهداء، خدا را از خون رگها و نفس سینه هایشان ضروری تر احساس کرده و شمشیر برداشته و روزگاری اهل جهاد و مجاهدت بوده اند، به همین خاطر از خون و جان خود گذشته بودند, چگونه میتوانند با طلوع شکست در برههای و یا شکنجه و خون و حتی مرگ، از راه برگردند و دوباره به ابتذال زندگی و تلاوت تکرار گردن نهند و هدف های خود را فراموش کنند و پیمان های خود را بگسلند؟ آنها که تنگی دنیا و قدرت بالهای خود را باور کردهاند مگر میتوانند از خاک نکَنند و پرواز را تجربه نکُنند؟
ما هنگامیکه قدر و اندازه خود و عظمت استعدادهای خود را مییابیم و به ارزش خود پی میبریم، وجود عظیمی را احساس میکنیم که محدود و محکوم نیست و زیبا و مهربان است. بنابراین به معبودهای محکوم و محدود که از من میگیرند و به من نمیدهند دل نمیبندیم و به مردهها و میرندهها پایبند نمیشویم. حیات انسانی در زندگی و انتخاب ماست، کسی که حی قیوم و جمیل مهربان را خواسته، به او تسلیم شده حی است و زنده؛ حتی اگر پاره پاره باشد. چرا که انسان به شهادت استعدادهایش ادامه دارد و در ادامه با انتخابهایش هماهنگ است.
* زمانیکه در اوج عزت و یا حضیض ذلت در دوره زندگی قرار میگیرند.
پس اینهائی که لباس خون پوشیده تمام شده نپندارید که اینها شروع کردهاند و از مرده و میرندهها چشم پوشیدند. چون بتهای انسان یا مثل ثروت و درهم و دینار مرده است و یا همچون طاغوتها و لعبتها، میرنده است.
انسان میتواند تجارت کند و کمهای خویش را زیاد بنماید و چه مشتری بهتر از خدا که میتواند بدهد و حتی دیوار مرگ جلوگیر او نیست. ان ا... اشتری من المؤمنین. خدا خریدار است و اگر با او کنار نیاید و معامله نکند، با چه کسی میتواند تجارت کند که چنین بهرهمند شود؟ فلیقاتل فی سبیل ا... الذین یشرون الحیوه الدنیا. باید زندگی محدودش را با زندگی عظیمتری که استعدادهایشان از آن حکایت دارند، معامله کند و تجارت نماید. این آیه مربوط به حیات انسان بود و امّا حب نفس او اینگونه تبدیل شده و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات ا... گروهی هستند که خودشان را در طلب خواستهها و رضای خدا فروختند و به این تجارت روی آوردند تا وجود محدود و محکوم آنها به وسعتی برسد و دیوارها را بریزد.
عشق به دنیا، عشق به خویش به زندگی و حیاه از موانع بزرگ جهادها و درگیریهاست، و مانع سوم عشق، جلوههای دنیا و جاذبههای آن است که نباید آن را با عشق به حیات دنیا و زندگی دنیا، اشتباه کرد.
زندگی دنیا یعنی زندگی پایینتر در برابر زندگی دیگر و یومالاخر است، اما جاذبهها و جلوههای دنیا، همین لذتها و ثروتهایی است که انسان را به خویش میخوانند و زندگی او را مصرف مینمایند. در آیه 38 سوره توبه به عشق حیات و زندگی اشاره دارد که تمام ایمان آوردهها را صدا میزند. چه شده هنگامیکه شما را به جهاد در راه خدا میخوانند به سمت زندگی دنیا و زمین سنگینی میکنید و زمینگیر میشوید؟ ارضیتم بالحیوه الدنیا و در آیه 24 همین سوره اشاره دارد: که پدران شما و فرزندان شما و برادران شما و همسران شما و قبیله شما و ثروتهائی که آن را بدست آوردهاید و تجارتی که از کسادی آن میترسید و خانههائی که آن را میپسندید اگر این بتها و جلوهها در نظر شما محبوبتر از خدا و کوشش در راه اوست پس درنگ کنید و قدم برندارید تا آنکه خدا امر خودش را تحقق بدهد و کارش را به انجام برساند. خدا فاسقها را به جایی نمیرساند و هدایت نمیکند.
با توجه در این دو آیه میتوان تفاوت دنیا و حیات دنیا را شناخت و با این توضیح میتوان برای درمان این مانع کار کرده و برای آزادی از جلوههای دنیا و رسیدن به زهد، از شناختهای گوناگونی بهرهمند شد.
شناخت عظمت انسان، وسعت هستی، عظمت ا... و دستیابی به این عشق بزرگتر،درد و رنج و تحول دنیا، مرگ و زندگی دیگر.
شناخت حقارت دنیا و تجارت با آن اینها وسائلی است که انسان را از دنیا آزاد و در آن زاهد میسازد. تا آنجا که از آمدن آن مغرور و از رفتن آن رنجور و مأیوس نمیشود که در این آیه بیان شده لکیلا تا سوا علی ما فاتکم و لاتفر حوا بما اتیکم. زهد در این نیست که دنیا از دست تو بیرون برود در حالیکه ریشههایش در قلب تو جا گرفته است. چه بسا کسی دستهایش خالی و سینهاش سرشار از محبت دنیا باشد. و نیز کسی دستهایش مشغول و سرشار ولی دلش فارغ از محبت، و در انتظار دستور مصرف و در جستجوی مورد مناسب باشد. زهد در این حقیقت خلاصه میشود که آمد و رفت دنیا دل تو را نلرزاند و در تو موجی ایجاد نکند. چون تو فهمیدهای که دنیا رقمی نیست که جمع و تفریقش تو را زیاد و کم بنماید. و دنیا در مرتبه تو نیست که در تو اثر بگذارد.
کسی که ارزش خود را باور کرد دیگر فریب دنیا را نمیخورد. خود ما که تا دیروز بخاطر توپها و عروسکها پوست یکدیگر را میکندیم امروز که ارزش بیشتر خود را باور کردهایم به دیروزمان میخندیم و اگر فرزندمان عروسکهایش را بخواهد نمایش بدهد و ما را مشغول کند با سختی تحمل میکنیم و سرسری میگذریم.
ما بچّههای دنیا، مادام که همین اندازه میدانیم و وسعت هستی و قلمرو حرکت خودمان را تخمین نزدهایم، در اینجا مغرور میشویم. امّا همین که وسعتهای بیحساب و عوالم گسترده را شناختیم بر حقارت خویش شرمنده میشویم و سر به زیر میمانیم.
ولی برای آنان که فرزند راه هستند و به دنبال دوست، و در فکر مقصد، دردها و رنجها و تحولها، خود علامت بیداری است و عامل حرکت و باعث قرب، برای آنها رنجها نعمت است که بر آن شاکر هستند. نه رنجی که از آن جزع داشته باشند و عقده بگیرند و در نهایت بر آن صبر کنند که با این دید شکر در دل تو خیمه میزند.
ما بگونهای زندگی کردهایم که مرگ خط زندگی ما را قطع میکند و آرزوها و بتها و کارهای ما را درهم میریزد؛ در حالیکه مرگ ادامه زندگی است و کسی که این طور زندگی کرده از مرگ نمیترسد و با مرگ انس میگیرد و با این شناخت از مرگ و با این تلقی از معاد نه علم به معاد که عشق به معاد در دل جای میگیرد و قرار تو را میستاند و آرامت را میبرد.
به موسی(ع) خطاب میشود که میدانی چرا من تو را انتخاب کردم و تو کلیم من شدی؟ چون چهرهای و دلی خاشع و شکستهتر از تو ندیدم. آنجا که دلها و چهرهها را زیر و رو کردم تو را انتخاب نمودم.
در این روایت سر این مقام را برای موسی توضیح میدهند که آنچه تو را به این مقام رساند این ذلت باطنی و انکسار قلبی توست، با این انکسار و ذلت در کنار کلام حق، تو به غرور نمیرسی و سرکشی نمیکنی که در دعای مکارم آمده تو در ظاهر به من عزتی و عظمتی مبخش مگر آنکه به من ذلتی باطنی در ترد خودم ایجاد کنی که به اندازه آن عزت باشد و تعادل مرا تأمین نماید.
آنجا که حساب ما صفر شد و فهمیدیم که هیچ نداریم آن وقت بر ما میریزند و حساب ما را سرشار میکنند و ما اینگونه با خضوع و انکسار صعود میکنیم. در حقیقت روح طاعت همین انکسار و ذلت است. آنجا که با اطاعت مغرور بشوی محرومت میکنند و آنجا که در گناه، دل شکسته و شرمندهشوی و ذلیل و منکسر سر در گریبان کنی به تو میبخشند و پاداش برایت میگذارند. گناهی که تو را دل زده و خسته کند، بهتر از اطاعتی است که خوشحال و مغرور نماید.
آنها که تدبر و تفکری دارند و خود حرکتی دارند آیهها بر آنها نورها میپاشد و اینها از آیهها برداشتهای بزرگتری خواهند داشت. کسانی که با تفکر به علم و شناختی رسیدهاند قرآن برای آنها گسترش بیشتری دارد. که کتاب فصلت آیاته عربیا لقوم یعلمون-فصلت آیه 2
با این تفکر و تدبر در قرآن بود که آیههای کوتاه درسهای بلندی از روش تربیتی و راه سازندگی و حتی اصلاح جامعه را به ما نشان میدهند. و حتی افراد که میشد با آنها کار کرد و با آنها را ساخت معرفی و تصویر میشدند، اینکه چگونه میتوان، این شخصیتهای بیدار را جمعآوری کرد و تبدیل به قدرت حزب ا... به بنیان مرصوص کرد.
قرآن نشان میدهد که چگونه شخصیتهای را بیدار و با چه رشتهای شخصیتهای پراکنده را جمع کنیم و با چه ریسمانی آنها را ببندیم که باز نشوند؛ و نشان میدهد که این رشته قومیت و آب و خاک و هدفهای کوتاه راکد نمیتواند باشد، بلکه فقط رشته خدا میتواند این پراکنده را جمع کند. حبل ا.. میتواند آنها را ببندد و حبل اله با آیه دیگر توضیح مییابد که از دو قسمت عشق به حق و کفر به طاغوت بافته شده است. (و مَن یکفر بالطاغوت و یومن بالله فقد استمسک بالعروه الوثقی و للانفصام لها) واین رشته، رشته ایست که هیچ کس نمیتواند آن را باز و چوبها را پراکنده کند. این رشته یا هست و یا نیست. هنگامیکه باشد نمیتوان بازش کرد(للانفصام لها) و هنگامیکه نیست. نمیتوان کاری کرد.(سوره انفال آیه 62 توجه شود.)
با این تدبرها و تفکرهاست که روح قرآن و روح داستانها به دست میآید و انسان مییابد که نیروی عشق به حق چه نیروی بزرگی است که هم جلوی غریزه میایستد در (یوسف) و هم مقابل عشق فرزند در(ابراهیم) و هم روبروی عشق به آب و خاک و ثروت مال و عشق به نفس میایستد؛ باز هم در ابراهیم و در سحر جادوگران و در مومن آل فرعون، اصحاب کهف و در تمام انبیاء و پیامبرانی که در تاریخ در برابر طاغوتها ایستادند و سنتها را شکستند و بارهای سنگینی را متحمل شدند و زنجیرهای گران را باز کردند.(توجه شود به اعراف 7)
همین عشق به حق به اضافه آزادی از غیر حق(زهد) توحید عمیق و نیرومندی میسازد که شرکها را میشکند و سیصد نفر آواره با چند شمشیر و چند اسب در برابر گردهای عرب و بزرگان قریش میایستد و آنها را میشکند اما با ده هزار نفر از جلوی 4 هزار عرب آماده در جنگ هوازن میگریزند چرا؟ چون در این روز عجبها و خودخواهیها جلو آمده بودند و توحید رفته بود. سوره توبه 24.
با این تدبرهاست که انسان از آیهها سطحی نمیگذرد بلکه به عمق و ژرفای آیهها روی میآورد و نتیجهها بدست میآورد و این است که آیهها از ما هم ابراهیمی میسازد و مؤمن آل فرعون و جادوگران سرکشی. از حرکت عصای موسی به قدرت عظیم خدای او پی میبریم و با مقایسه این عظمت و عزت و با عزت فرعون از او میگریزیم و نه اینکه بگریزیم بلکه رویارویش میایستیم و به مبارزه با او کمر میبندیم.
تا در این دنیا هستی باید با رنج و کدح حرکت کنی و با صبر و صلابت و استقامت را بیفتی و با حلم و دقت و شهود کارها را دنبال نمایی و یک لحظه آرام نگیری که آرامش تو، مرگ تو و عروسی دشمن توست. علی (ع) این مرد راه، این بیدار پا در رکاب این حلیم صبور میفرماید: روزهای انگشت شمار کمی صبر کردند و آرامش و راحتی طولانی و بلندی را به دست آوردند.
سالک مبارز راه خدا، در این دنیا آسودگی ندارد، چون او و راحتی او با شهادت و یا مرگ او از راه میرسد که باز علی(ع) این خون خدا در میان محراب خون و در هنگام نماز عشق، فریاد زد که به خداوند کعبه رستگار شدم.
نباشیم از آنهایی که دستهای پر دیگران آنها را از رسول و قائدشان دلگیر کرده باشد و شترهای بیحساب به خاطر تألیف قلب تازه مسلمانها، باعث کفر انصار گشته باشد. پس از فتح مکه که رسول بیشتر از ابر بارید و بخشید وسوسهها میان انصار، راه افتاد که رسول(ص) خویشانش را دید و از شما دست کشید. زمزمهها بالا رفت و به رسول(ص) رسید. این حرف را رسول(ص) از زبان سعد شنید. از او پرسید چه کسی میگوید؟ سعد جواب داد قوم من. رسول(ص) پرسید آیا تو بر حرف قوم خودت هستی؟ و او جواب داد آری. رسول(ص) از آنها خواست که شب را در جایی جمع شوند و جز انصار کسی در میان آنها نباشد. آنگاه در میانشان آمد از آنها گفت و از گذشتههای رنجشان و درگیریهای کورشان، و کفرهای تاریکشان و از نعمت وحی، وحدت اسلامی، نور ایمان... سپس گفت شما هم میتوانید بگویید که تو آواره بودی پناهت دادیم، تنها بودی همراهت شدیم. در غربت تو امین تو بودیم و در ذلت تو به دنبال غربت تو ماندیم و گفت تا آنجا که گری? انصار برخواست و نالیدند. بیشتر از ابرها باریدند و از رسول(ص) عذر خواستند. رسول(ص) به گلایه گفت از اینکه من به اینها بخشیدم متزلزل نشوید. آیا نمیخواهید اینها را با شترها و ثروتها بگذارم و خودم در میان شما باشم؟؟ و این حرف تمام مجلس بود و خشنودی انصار. ولی حضرت امام باقر(ع) میفرماید از آن روز نور انصار رفت. خدا نور آنها را برد. چون هنگامی که چشمها به بارهای شتر و گوشها به وسوسهها سپرده شد ناچار دلها تاریک میشوند و نورها میروند.
نباشیم از آنها که پس از آن همه رنج و دودی که بر چشم گرفتیم در لحظههای امتحان نور دلمان را هم بدهیم و در مسابق? چپاول بشکنیم و برای گرفتن بارهای شتر و امکانات بیشتر و مواضع بالاتر برنامهریزی کنیم و چشم دشمن را روشن نماییم و کمر دوست را بشکنیم و آنگاه در زیر بارش هجوم دشمن منتظر به هنگام مسابقه ثروت در خون خود فرو برویم و عبرتی برای دیگران در تاریخ باشیم.
راستی که نفس آخر را باید درست کشید و جرع? آخر را باید مستانه نوشید و دامن کشان رفت و از خاشاک دنیا چیزی به خود نگرفت و از بازیچه های آن بار خود را سنگین نکرد.
خیلی سخت است که یک عمر تجارت کنی و آخر سر تمامش را بسوزانی؛ یک عمر بسازی و با دست خود ویرانهاش سازی.
درود بر آن که الله سرپرست، رسول(ص) چراغ و علی(ع) جلودارشان باشد و درود بر آنان که این راه را با سر رفته اند.
والعاقبه للمتقین
گردآوری: عبدالکریم پورکیان، محقق و نویسنده